داستان کوتاه آخرین بازمانده
دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
طوفان از جا جهید: من فقط می خواهم مثل پدرم باشم. آواز به صورت او خیره شد. طوفان شباهتی به مادرش نداشت نوجوانی زیبا و برومند بود که سالهائی پر شور جوانی را پیش رو داشت. و بیش از هرکسی در دنیا به پدرش شبیه بود. _آروزی من است که تو شبیه پدرت باشی. او مرد شجاع و نیرومندی بود، یک کشاورز واقعی. زندگی نوپای ما بسیار شیرین سپری می شد ولی یک روز خبر آمد غارتگران به روستاهای اطراف حمله کردند و در حال رسیدن به دهکده ما هستند. پدرت مردم روستا را قانع کرد مقابل وحشی ها بایستند ... زن لحظه ائی سکوت کرد تا تاثیر سخنان راز گونه اش را در چهره طوفان ببیند او هنوز گنگ بود و ساکت گوش می داد. زن گفت: مردها به دفاع از روستا پرداختند اما موضوع زنها و بچه ها بود ... مردها نمی توانستند پیروز شوند برای همین زنهاتصمیم گرفتند کاری را انجام دهند که باید انجام می دادند ... شرمنده چشم به زمین دوخت: همه به غیر از من. طوفان چهر مادرش را که با هیجان بسیار حرف می زد و هنگام سخن گفتن خون زیر پوستش می دوید با تردید تماشا می کرد. شتاب زده پرسید: تو چرا خودت را نکشتی. این پرسش آواز را از آن حالت خارج کرد. زن خیلی جدی خندید: من باردار بودم ... بعد به صورت طوفان دست کشید تا او را نوازش کند: حق نداشتم بچه ائی را که به دنیا نیامده بود بکشم. مهربانانه پسرش را بوسد، تنها کسی را که به خاطر او تن به خواری داده بود بوسید، دست طوفان را که مدام منقبض و شل می شد چسبید وگفت: حالا وقتش رسیده که انتقام پدرت را بگیری. طوفان شتاب زده برخاست. صورتش رنگ توافق نداشت: اگر راست می گوئی سرکرده پدرم نیست چرا زودتر او را نکشتی ... چرا تا به امروز صبر کردی. آواز فریاد زد: اگراو را می کشتم همه می فهمیدند تو پسرش نیستی آن وقت افرادش هر دو ما را می کشتند. من نمی خواستم تو کشته شوی. تو تنها بازمانده مردم من هستی. از بیرون صدائی آمد ... سر کرده در پی طوفان آمده بود تا او را با خود همراه کند. و پسرک خیلی ساده همراه او رفت. تا آوازگریان بر جای بماند. او یک هفته تمام وقتش را صرف یافتن گیاهان سمی وکشیدن عصاره آنها کرد. زن تصمیم داشت در بازگشت همه غارتگران را هلاک کند به اندازه کافی صبرکرده بود تا پسرش در این امرخطیر یاری اش کند ولی حالا دیگرامیدی به طوفان نداشت. چنین به نظر می رسید زیستن در بین غارتگران او را شبیه آنها کرده است. از دور می توانست سواران را که به سمت چادرها می تاختند ببیند. شباهتی به غارتگران همیشگی نداشتند.آرام و بی صدا باز می گشتند. آواز وارد چادر شد. روی زمین نشست موهای ژولیده اش را با دستمالی گل دار پوشاند. برای اولین بار می خواست با روی خوش به سر کرده و همراهانش خوش آمد بگوید. صدای سم اسبان رفته رفته نزدیک تر می شد.آواز صورتش را در آیینه ائی شکسته نگاه کرد. هنوز هم زیبا نبود. چند چین گوشه چشمانش نشسته و کنار لبش گود افتاده بود. صدای سم اسبان قطع شد. کسی پرده را کنار زد. سرکرده بود و طوفان گوئی مجروح شده است باتکیه به او راه می رفت. کمی هیجان زده شد اما بعد با آرامش جلو رفت زیر بغل طوفان را گرفت کمک کرد نا او را روی زمین بخواباند. با لبخند ولی نه مهربانانه او را می نگریست. سرکرده مرد همیشه خشن پیراهن طوفان را بالا زد: آب داغ و پارچه تمییز می خواهم. صدایش می لرزید. آواز با آب داغ و پارچه باز گشت. مرد یاغی که هرگز کسی را دوست نداشته بود کاسه را به سرعت از او گرفت کنار بستر طوفان نشست تا زخم او ا بشورد.آواز هم نشست. طوفان می لرزید و سر کرده هم. نسیم صبحگاهی که شروع به وزیدن کرد هیچ مردی در اردوگاه غارتگران زنده نمانده بود غیراز طوفان.آواز وارد چادر شد.کاسه ائی دردست داشت.کنار بستر طوفان نشست تنش داغ بود ولبانش بی اراده می لرزید مدام تکرار می کرد: آب. کاسه را جلوی دهان او گرفت. طوفان آب را بلعید. بلند شد تا بیرون برود. نمی خواست او را در حال جان کندن ببیند.طوفان صدایش کرد: تو راست گفتی. برگشت. به پیکری در حال مرگ که روی زمین افتاده بود خیره شد. طوفان بریده بریده ادامه داد: من پسر او نیستم ... آواز ناباوارانه نشست. دست او را چسبید و خاموش ماند. طوفان ادامه داد: خواستم او را بکشم اما تیرم به خطا رفت .. می گریست: مهم نیست ... او دیگر نمی تواند کسی را بکشد. نه او و نه هچ کدام از افرادش. طوفان خندید: توموفق شدی .. بدون کمک من موفق شدی. زن کاسه را را برداشت. هنوز کمی مایع ته ظرف باقی مانده بود.آن را بالابرد اما پیش از اینکه لبانش تری آن را حس کند دستی کاسه را پس زد.کاسه به زمین افتاد و شکست. دستی که کاسه را پس زده بود روی صورت آواز نشست: برای زنده ماندن دلیل لازم نیست پیش از اینکه آواز چیزی بگوید، دست فرو افتاد و دیگر بالا نرفت

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب